چند روز پيش يكي از دوستان، پيامي اعتراضي براي بنده فرستاده بود كه چرا بايد اين همه بنويسيم و بگوييم و گاهي تا خواهش پيش برويم كه قهركنندگان از صندوقهاي راي روز جمعه بيايند و راي بدهند؟ بگذاريم رقيب آقاي دكتر پزشكيان رييسجمهور شود تا همه كاملا متوجه شوند كه فرصتها چگونه از دست ميروند و خسارتها و هزينههاي يك عصبانيت و تصميم از روي احساسات منفي تا چه حد ميتواند بر تمام شوون كشور اثر بگذارد و زندگيها را زير فشار مضاعف ببرد.
البته منطق اين سخن چندان بيراه نيست ولي چگونه ميتوانيم احوال نامناسب كشور و اوج مشكلات مردم را ببينيم و به بدتر شدن اوضاع رضايت دهيم؟ تا كي ميتوانيم تورم بالاي ۴۰ درصد را تحمل كنيم و خوف صعود جهشي آن تنمان را نلرزاند؟ مگر اختلاسها و مفاسد اقتصادي امان ميدهند؟
هنوز از انواع سلطانهاي مالي عبور نكردهايم كه گم شدن دكلهاي نفتي تكانمان ميدهد، دكلها را كه فراموش كنيم، چاي دبش از راه ميرسد و رقمهايي نشان ميدهد كه انسان يا بايد باور نكند يا اگر معناي دقيق آن و پيامدهايش را بفهمد راهي جز ميخكوبشدگي پيدا نميكند و چه بسا زن يا مردي اين خبر را بفهمد و از غصه جان بدهد و هيچ كس نتواند او را سرزنش كند!
كانديداي رياست جمهوری با افتخار اعلام ميكند كه ما موفق شديم از چين اتوبوس بخريم! و البته معلوم نميكند كه چقدر نفت با تخفيف دادهايم؟ در همه جاي دنيا اين فروشندهها هستند كه منت خريدار را ميكشند ولي ما گران ميخريم و به خريدمان مباهات كرده و جزييات موضوع را محرمانه اعلام ميكنيم! و هيچ كس هم نميپرسد كه خريد اتوبوس چرا بايد محرمانه باشد؟ چرا بايد تحريمها همه مراودات ما را تحت فشار خود قرار دهند و تازه عدهاي پيدا شوند و بگويند كه تحريمها نعمتند؟!
منابع آبي كشور به شدت كاهش پيدا كردهاند و جنگلها ميسوزند و بيماران براي داروهاي خاص به زحمت طاقتفرسا دچارند و با همه اين احوال عدهاي وضع موجود را فقط داراي مشكلات كوچك ميدانند كه با افكار ماورايي خود چند شبه آنها هم برطرف ميشوند!
كاش مردم ما ميان انتخابهاي سخت قرار نميگرفتند. ميان دو نامزد انتخاباتي فاصله از زمين تا آسمان نبود. يكي سوار بر اسب خيالات خود تحريمها را كوچك فرض نميكرد و قطعنامههاي كمرشكن برايمان به ارمغان نميآورد.كاش معضل عظيم نرخ بنزين جلوي راهمان نبود كه هر سويش را بگيري خسارات بنيانكن به همراه دارد.
كاش گوش دادن به مناظرههاي رياست جمهوري در امريكا براي ما هم يك تفريح به شمار ميرفت و مردممان درلابهلاي كلام كانديداها تاثير بر سرنوشت خود را جستوجو نميكردند.كاش همه روستاهايمان از آب لولهكشي برخوردار بودند و وقتي يك خبرنگار از مادري سوال ميكند چه ميخواهيد؟ با فرياد نگويد: اوو، اوو، اوو (آب، آب، آب). آيا ميتوانيم تصور كنيم كه اگر در روستايي در خوزستان با دماي ۵۰ درجه آب نباشد، يعني چه؟
چند روستايمان با تانكر آبرساني ميشوند؟ آيا ميدانيم معلولانمان در اين وانفساي محشرگونه چگونه زندگي ميكنند؟ آنها كه دو و حتي ۳ معلول در خانه دارند آيا چيزي جز رنج از زندگي را دريافت ميكنند؟
كاش بيكاري و اعتياد و طلاق اعداد معمولي نشانمان ميدادند و كاش واقعا فرق چنداني نميكرد كه چه كسي به مقر رياستجمهوري در پاستور برود؟ هيچ كس نميتواند زجه مادري كه دخترش دستگير شده است را فراموش كند كه فرياد ميزد دخترم مريض است!
آري براي خيليها فرق نميكند كه چه كسي پاستورنشين باشد يا دوست دارند كه اتفاقا نابلدي به آنجا رود و همه معضلات گفته شده تشديد شوند تا جامعه منفجر شود و اينان راهي به سوي حاكم شدن پيدا كنند.
براي هر دلسوزي حتي اگر يك فرماندار كاربلد و مردمدار مسووليت پيدا كند، مهم است و براي هر بيمسووليتي رييسجمهور هم از ميان بهترينها انتخاب شود، ارزشي ندارد. پاسخ من به آن دوست معترض اين بود كه آيا وقتي اين چيزها را ميبينيم ممكن است كه ساكت بنشينيم و وحشت بدتر شدن اوضاع تمام وجودمان را نگيرد؟
بدون هيچ اغراق و تعارفي ما گير كردهايم و راهي جز تلاش براي بهتر شدن نسبي اوضاع نداريم.قطعا هيچ كس دوست ندارد يك ساعت استدلال كند تازه توهين و بياحترامي بشنود.اين روزها كساني كه در جزييات مسائل سياسي كشور هستند حنجرهشان به درد آمد بس كه واقعيات تكاندهنده را باز گويند و معدودي از دوستان كه گاهي از دور نگاهي به سياست مياندازند، احترامي براي همه دانستنيهاي اهل فن نميگذارند.
تا شب گذشته فعاليتهاي انتخاباتي به اوج خود رسيدند و متاسفانه خبرهايي از تخلفات و بياخلاقيهاي ناموجه به گوش ميرسد كه بعضا گسترده و نگرانكننده هستند.اگرمردم پاي صندوقهاي راي بيايند همه اين نگرانيها تبديل به شوق و اميد و ابتهاج ميشود و اگر نيايند موفقيت از آن كسي است كه امكانات گسترده دارد و از زمين و آسمان برايش كمك ميرسد.
گفتنيها را گفتيم، ميماند تصميم مردم كه آيا صلاح خويش را در نظر ميگيرند و دانشمند پزشك و خاكي و مردمدار را راهي پاستور ميكنند يا سايهنشينها را ترجيح ميدهند و به سوي آيندهاي مبهم رهسپار ميشويم؟
جعفر گلابی/ روزنامه اعتماد